انسیه ساداتانسیه سادات، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

انسیه سادات

تشکر از بابایی

  باباي نازم: اون روزایی رو که تنها میگذروندی ومامان برای سلامتی من مجبور بود ازت دور باشه. اون روزی رو که پشت در اتاق زایمان یواشکی اشک میریختی و از خدا سلامتی من و مامان رو آرزو میکردی. اون شبایی رو که من گریه میکردم،اما تو با حوصله پامیشدی و به مامان در نگهداری من کمک میکردی. اون نیمه شب هایی که با وجود خستگی زیاد حاضر میشدی تا بهمراه مامان من رو به دکتر ببری. و این روزها ، وقتی از سرکار بر میگردی به سراغ من میای و برای شادی من هم که شده با وجود خستگی چند دقیقه ای رو با من بازی میکنی و لبخند رو روی لبهای من می نشونی. همه و همه نشون از  بزرگی و مهربونی تو ...
1 شهريور 1391

بوس

هزاران بوووووووووووووووووووووووسسسسسسهههههههههههه برای گل دخترم   ...
18 مرداد 1391

کافیین و کودک

ک افئین و کودک : یک ترکیب نامناسب   نوشابه ها غالباً در کنار کالری و شکر، حاوی کافئین نیز می باشد که می تواند اثرات منفی بر کودکان داشته باشد. بیشتر والدین نمی توانند تصور کنند که به کودک پیش دبستانی خود یک فنجان قهوه بدهند ولیکن ممکن است به طور روتین به آنها کولا و دیگر نوشیدنی های حاوی کافئین بدهند. برای کودکان نیز اثرات کافئین مشابه با اثراتی است که در بزرگسالان دیده می شود کافئین زیاد می تواند منجر شود به : عصبانیت و ناآرامی ناراحتی معده سردرد عدم تمرکز مشکلات خواب جهت اجتناب از دادن کافئین زیاد به کودکان، برچسب تغذیه ای روی مواد غذایی و نوشیدنی ها را بخوانید. کافئین علاوه بر اینکه در کول...
18 مرداد 1391

بازی

سلام دخمل قشنگم. چندروز سراغ وبلاگت نیومدم آخه الان که ماه رمضونه.تاساعت یازده که خوابیم .بعدشم که بیدارمیشی همش نق میزنی ودوست داری کنارت باشم وبرات اداواطوار دربیارم تاگریه نکنی.آخههههههههههنمیشه که همش کنارت باشم.پسسسسسسسسسس کی لباساتو بشوره کی غذاتو درست کنه کی کارای خونه رو بکنه گاهی اونقدر گریه میکنی که عمه طیب جونی میادوتوجیگرمو میبره پایین.منم زود کارامو میکنم. عزیزم هرروز که میگذره با وجود همه بیدار خوابیهات.گریه هات.شیرینتروخوشمزه تر میشی.که دوست دارم یه لقمه چپت کنم.خیلی خوردنی وخواستنی شدی.الان تازه یادگرفتی دستتو به پاهات میگیری وباپاهات بازی میکنی.منم کلی بوست میکنم   ...
18 مرداد 1391

ensiye sadat

سلام دختر نازنازیم  امروز ١٣٩١/٠٥/٠٨   دلم میخواد فریاد بزنم و به همه بگم چقدر دوست دارم   دوره قبل از حاملگی همیشه بچه ها رو دوست داشتم وقتی که باباباجونی ازدواج کردم روزهای اول زندگیمون خوب وخوش بودیم ولی یه مدتی که گذشت واقعا زندگیمون یکنواخت شده بود این بود که به فکرافتادیم تابچه دار بشیم . هروقت بچه ای رو بغلم میکردم میگفتم یعنی میشه بچم توبغلم بگیرم. فروردین ١٣٩٠ موقع سال تحویل که جمکران رفته بودیم خیلی دعاکردم وتونماز امام زمان از اقاخواستم. میگفتن هرچی صلاحه.ولی خوداقانازگلی به من داد.چون دقیقا ٢٠اردیبهشت ١٣٩٠فهمیدم حامله ام. نمیدونی مامان جون چقدر خوشحال بودم .هرماه دکتر میرفتم تا صدای قلب...
8 مرداد 1391